من آموخته ام که برای زخم پهلویم برابر هیچ کیکاووسی، گردن کج نکنم و زخم در پهلو و تیر درگردن،خوشتر تاطلب نوشدارو از ناکسان و کسان.زیرا درد است که مرد می زاید و زخم است که انسان می آفریند.
پدرم می گفت : قدر هر آدمی به عمق زخم های اوست. پس زخم هایت را گرامی دار. زخم های کوچک را نوشدارویی اندک بس است تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوش دارویی شگفت بخواهد
و هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست. و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست .
او که نامش خداوند است.
پدرم گفته بود که عشق شریف است و شگفت است و معجزه گر اما نگفته بود او که نوشدارو دارد، دستهایش این همه از نمک عشق پر است و نگفته بود که عشق چقدر نمکین است ونگفته بود که او هر که را دوست تر داردبر زخمش از نمک عشق بیشتر می پاشد.
زخمی بر پهلویم است و خون می چکد و خدا نمک می پاشد. من پیچ می خورم و تاب می خورم و دیگران گمانشان که می رقصم.
من این پیچ وتاب را و این رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم می آورم که سنگ نیستم، چوب نیستم خشت و خاک نیستم که انسانم...
پدرم گفته بود از جانت دست بردار، از زخمت اما نه، زیرا اگر زخمی نباشد، دردی نیست و اگر دردی نباشد در پی نوشدارو نخواهی بود و اگر در پی نوشدارو نباشی عاشق نخواهی شد و عاشق اگر نباشی خدایی نخواهی داشت
تاریخ : یکشنبه 91/12/6 | 12:5 عصر | نویسنده : مهد ســـــــــــــادات
درباره وب
لینک دوستان
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
لینک های ویژه
طراح قالب
امکانات وب
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 38377